قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را بهعهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن
مقتصدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تصد، صرفهجوییکننده، صرفهجو، حسابگر، خانهدار، ممسک، خسیس کاهشدهندۀ هزینهها، اقتصادی، کممصرف، کارآ بامضایقه
نظرموافقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال تأیید، تصدیق، موافقت بانظر، تصویب، توشیح، موافقت، پذیرش، قبولی، قبول، انعطاف، انتقادپذیری، اذعان، اقرار رضایت ◄ تأیید امضا، صحه سازش اعلام
اذیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، تصدیع، مزاحمت، آزار، زجر، زحمت، دردسر، دردناکی مداخله شکنجه، مجازات بدنی ایراد ضربوجرح، آسیب
سوگند خوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط خوردن، قسم خوردن، تصدیقکردن، پای چیزیرا امضا کردن سوگنددادن