تشخیصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال خیص، استنتاج، نتیجهگیری، برداشت، قضاوت، تمیز، قوۀ تمیز تشخیص غلط، عدم تمیز، عدم تشخیص قیاس، استدلال رأی ملت، رأی عام، نظرخواهی، همهپرسی،
تشخیص دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی خیص دادن ، استنباط کردن، بصیر بودن، دانستن، کشف کردن، پیبردن
تشخیص دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دادن، نتیجهگیری کردن، تمیز دادن، نتیجهگرفتن، قضاوت کردن، برداشت کردن، استنباط کردن، دریافتن، دانستن، یافتن، دیدن انتخاب کردن قضاوت کردن د
تشخیص اشتباه دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال یص اشتباه دادن، قضاوت اشتباه کردن، اشتباه کردن، خطا کردن، دستکم گرفتن، پُربها دادن، درست نفهمیدن، بد تعبیر کردن
عدم تشخیصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال م تشخیص، سوء قضاوت، تصورغلط، توهم، پندار نادرست، خطا، نامیزانی تشخیص نادرست، عدم تمیز جایزالخطابودن، استعداد خطا سادهلوحی، گول خوردن، حماق
تشخیصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال خیص، استنتاج، نتیجهگیری، برداشت، قضاوت، تمیز، قوۀ تمیز تشخیص غلط، عدم تمیز، عدم تشخیص قیاس، استدلال رأی ملت، رأی عام، نظرخواهی، همهپرسی،
عدم تشخیصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال م تشخیص، سوء قضاوت، تصورغلط، توهم، پندار نادرست، خطا، نامیزانی تشخیص نادرست، عدم تمیز جایزالخطابودن، استعداد خطا سادهلوحی، گول خوردن، حماق
تمیز دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ادن، تشخیص دادن، بازشناختن، فرق گذاشتن، تمیز دادن تفاوت گذاشتن، برتری دادن جداکردن
پی بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، تشخیص دادن، حسکردن، دیدن متوجه شدن، واقف شدن، آگاه شدن، اطلاع پیدا (حاصل) کردن، باخبر شدن، مطلع شدن دریافتن، درک کردن، فهمیدن، آگاهی یا
قوۀ تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود وۀ تمیز، تشخیص، تبعیض، تمیز(تَعیّن)، انتخاب، بصیرت