ترشحاتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت انسولین، آدرنالین، عرق، بزاق، تُف، خلط، خلط سینه، ادرار، بول، غایط، اوره، آب بینی اشک ◄ چشم
ترحم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی م کردن، دل سوزاندن، دلسوختن، دل بهحال کسی رحم آمدن، امان دادن، بخشودن، ترحم کردن (آوردن)، بخشیدن همدردی کردن، دلداری دادن، آب بر آتش کس
بهدست آوردن ترحمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ست آوردن ترحم، ننهمنغریبم درآوردن (راه انداختن)، دلجویی کردن
ترحم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی م کردن، دل سوزاندن، دلسوختن، دل بهحال کسی رحم آمدن، امان دادن، بخشودن، ترحم کردن (آوردن)، بخشیدن همدردی کردن، دلداری دادن، آب بر آتش کس
محل استراحتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه تراحت، آسایشگاه، استراحتگاه، مأوا، مأمن پناهگاه، جانپناه، حفاظ پانسیون، خوابگاه، مَسکَن پلاژ، تفریحگاه، محل تفریح مسافرخانه، مهمانسرا محل
بهدست آوردن ترحمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ست آوردن ترحم، ننهمنغریبم درآوردن (راه انداختن)، دلجویی کردن