قابل تحملفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام مل، قابل قبول، کافی، غیراستثنایی، علیالسویه، متوسط بیضرر
غیرقابل تحملفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، تیز، شدید، محال، بینهایت سخت، غایی، دشوار، مشکل، عمیق، گران، سنگین، التیامناپذیر، جانکاه، جانگداز، صفات درد
زور بهکار بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت کار بردن، تحمیل کردن، مجبورکردن، آوار کسی شدن، برخورد کردن انگیختن سخت گرفتن
رحم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ن، تحمل کردن، ابقاکردن، مدارا کردن، ملاحظه کردن، سخت نگرفتن
تداوم بخشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر م بخشیدن، نگهداشتن، زندهنگهداشتن وزن چیزی را تحمل کردن، تقویتکردن، نگاه داشتن نگهداری کردن، ابقا کردن، حفظ کردن طول دادن، کشدادن، طولانی کردن ◄ طول