تحریککردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، وسوسه کردن▼، موجب شدن، اصرارکردن، نهیب زدن، آنتریک کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، آفرین گفتن امید دادن خواستن، التماس کردن مکلف کردن تح
تحریکپذیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام یکپذیری، برانگیختگی، هیجانزدگی، التهاب، بیقراری، عدم تعادل، عصبی بودن، تندطبعی بیصبری، بیپروایی، عجله
تحریکشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] تحریکشده، ملتهب، بدتر شده بغرنج، پیچیده بهبودنیافته، زوال یافته
قابل تحریکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ریک، هیجانزده، ملتهب، عصبی، آتشمزاج، آتشیمزاج، تندمزاج، آتشی، ناشکیبا، فوقالعاده حساس، تأثیرپذیر، بیثبات
تحریکشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] تحریکشده، ملتهب، بدتر شده بغرنج، پیچیده بهبودنیافته، زوال یافته
تندوتیز [حواس]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ، تحریکپذیر، تیز، قوی، دقیق، حساس، تأثیرپذیر، باز، گرم، تحریکشده، ملتهب، سوخته، رک [صفات محرکها (گزنده، زننده، نیشدار، ...) ◄ تندوتیز، برانگیزندۀ
تهییجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام هییج، تحریک، تشویق، تشجیع، انگیزش، تأثیر شیفتن، مجذوب کردن، مفتون کردن، افسون کردن، جادوگری غلیان، آتش کولیبازی تهییج عامه، آشوبگری، انقلاب بر
قابل برانگیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام بل برانگیختن قابل تحریک رام، اهلی، رامشدنی، تشویقپذیر، زودباور، مستعد تشویقپذیر بودن▲