تجربه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر اجه شدن، رویارویشدن، روبرو شدن، برخورد کردن با (مسئله، شرایط، چیز)، لمس کردن، دست بهگریبانشدن، دستوپنجه نرم کردن، خودرا درخطر انداختن، رسیدن، کشف
تجربهگراییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود گرایی، عرف، آزمون وخطا، تیر[ی] درتاریکی، عمل مطابق عرف استقرا، فلسفه
احساسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ] احساس، تجربه، خوی ادراک، حساسیت فیزیکی غرایز، احساسات، عواطف، عاطفه احساس واقعی، صمیمیت، راستگویی انگیزه، خودجوشی شم، غریزه واکنش، تأثیر، پاس
آزمایش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایش کردن، تجربه کردن، امتحانکردن، اثبات کردن، آنالیز کردن، آزمودن، سنجیدن، اندازهگرفتن بهکار بردن مشق دادن آزماییدن، امتحان کردن،
عدم تمیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود م] عدم تمیز، عدم تشخیص فقدان انتخاب فقدان تجربه، بیتجربگی، مهارت تمیزناپذیری، بیقاعدگی، درهمبرهمی، آمیختگی، اختلاط، هرجومرج
عرففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، تجربه، عمل، آداب، آداب و رسوم، هنجار، ناموس، مدل، الگو، مُد نهاد مقررات، قانون، آیین، یاسا، ناموس، ضابطه، قاعده
آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود آزمایش، آزمایش علمی، آزمایشتجربی، تجربه امتحان، سنجش، محک، تست، آزمون، آزمونه عیاربندی، عیارسنجی، گمانهزنی، نمونهبرداری ◄ نمونه وا