دور زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ر چیزی رفتن، پیچیدن، درمدار بودن، چرخ زدن، گردیدن، پیچخوردن، تاب خوردن، خمیدن، حلقه زدن، چنبره زدن، گرد خود برآمدن، بهخود پیچیدن غلتیدن (غلطیدن)، د
خَم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل خَم کردن، تا کردن، دولا کردن، مچاله کردن شیار کشیدن بههم زدن انحنادادن، تابیدن، تاب دادن، تاباندن، پیچاندن بستهبندی کردن، پیچیدن، حصار بستن، دیوار
شیار کشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ل] شیار کشیدن، شخم زدن بُرش دادن، بریدن حک کردن، رنگارنگ کردن تا کردن، خَم کردن
آویزان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] آویزان بودن، آویختن، تاب خوردن روی چیزی معلق شدن، پوشاندن، خیمه زدن آویزان شدن، درآویختن، چنگ زدن، جنگ تنبهتنکردن منتظر بودن، معلق بودن
تناوبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ب، توالی، نوسان ریتم، ضربان، تپش، زدن، نبض، ضرب، ضرب آهنگ، وزن، ایقاع، بندترجیع، ترجیع تاب، منارجنبان، پاندول، آونگ، مترونم، آلترناتور یکنواختی، همگ