بیطرففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام فاقد ترجیح، خنثی، خنثا، غیرمتعهد، ناوابسته، بامدارا آمادۀ شنیدن، تصمیم نگرفته، مردد، دودل، شکاک، نامصمم میانهرو، ملایم درهرحال راضی، بی
بیطرفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام طرفی، فقدان ترجیح استثناقائل نشدن، عدم پارتیبازی، انتخاب اصلح، انصاف، عدل عدم تعهد، بیاحساسی، خونسردی، فقدان عاطفه، بیتفاوتی فقدان اخ
بیطرفبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام انتخاب خاصی نداشتن، رأی ممتنع دادن، رأی ندادن، امتناع کردن، صرفنظر کردن، کنار رفتن، طفره رفتن، صراحت نداشتن، مشخص نکردن، دم بهتله ندادن
بیطرفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام طرفی، فقدان ترجیح استثناقائل نشدن، عدم پارتیبازی، انتخاب اصلح، انصاف، عدل عدم تعهد، بیاحساسی، خونسردی، فقدان عاطفه، بیتفاوتی فقدان اخ
بیارتباطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] بیارتباط، منفرد، تنها بیطرف، بیتفاوت اختصاصی، خاص بیگانه، خارجی، بیرونی [مجرد] نابهجا، نابههنگام ناسازگار، متفاوت، نابرابر ناهمگن، متنوع متج
وسطیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] وسطی، واسطه، میانی وسطترین، مرکزی میانه، میانه رو، بیطرف متساویالفاصله استوایی منصف نصفشده
بیسلیقهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود قه، بیتمیز، تمیزندهنده، ندانمکار، بیاختیار بیتجربه مساواتطلب، بیطرف
تمیز ندادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود تمیز ندادن، فرق نگذاشتن، تشخیصندادن، آسمان از ریسمان ندانستن، قوۀ تشخیص نداشتن بیطرف بودن