بیتقوافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ا، خدانشناس، خدانترس، ناخدا، بیدین، کافر، لامذهب، بیقید، فحاش، اهانتکننده، فاسد مقدسنما، زاهدنما، متظاهر
بیتقوا بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب یتقوا بودن، بیدین بودن، کفرگفتن، ازخدا نترسیدن، شرور بودن، نفرین کردن می خوردن، منبر سوزاندن، بیحجاب بودن، بدحجاب بودن، فسقوفجورکردن گمراه شدن،
بیتقواییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ایی، بیدینی، خدانشناشی، خدانترسی، بیاحترامی، گمراهی، ضلالت، لغزش، تباهی، بدعت، فقدان وظیفه کفر، کفرگویی، جسارت نسبت بهمقدسات، اهانتبهمقدسات، نفر
شخص بیتقوافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب وا، شخص بیدین، کافر، نفرینکننده، فحاش، بدکار، شخصلامذهب، اهریمنصفت
باتقوافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب تقی، مؤمن، باایمان، پرهیزگار، متدین، مذهبی، دیندار، مخلص، مطیع، احترامگذار، معتقد، راشد، عابد عامل، مسجدی، مذهبی، فرقهای شخص مذهبی، مجاهد، شخص فرق
بیتوجهیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود هی، ناهشیاری، بیحسیفیزیکی، بیاعتنایی، سربههوایی، فراموشی، سهو، بیملاحظگی، بیمبالاتی، سادهنگری، غفلت مشغولیت، اشتغال، مشغله، مش
زاهدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب د، عابد معتکف، تارک دنیا، گوشهنشین، درویش، ریاضتکش مقدسنما ◄ بیتقوا [حالت اسمی: شخص زاهد▲]
ولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام اد، ولنگار، هواپرست، یله سلیطه افراطی غریب، آنرمال، منحرف لاسلاسو، عیاش بیتقوا هرزه
گناهکار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کار بودن، گناه کردن، مرتکبگناه شدن، لغزیدن، ازراه راست منحرف شدن، بدعت کردن، بیتقوا بودن، منحرفشدن، خطا کردن تبانی کردن، شریک جرم بودن، همدست م
لامذهبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب بیدین، ملحد، آگنوستیک، دهری، ازخدابیخبر، بیاعتقاد، بیایمان، بیتقوا، شکاک، بیقید، شهوانی، فرصتطلب اشتراکی مذهب شخص لامذهب، منکر خدا، شخص بیایم
بدعت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ، نامتعارف بودن، نامتعارف عمل کردن، بدعت آوردن (گذاشتن)، منحرف شدن، خطا کردن، گناهکاربودن، بیتقوا بودن