بدنامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بدسابقه، رسوا، بیآبرو، بیسیرت، سرافکنده، مفتضح، روسیاه، نادرست، انگشت نما، سابقهدار بیحرمت، بیعزت معروف، مشهور شخص بدنام، معلومالحال
بدنام شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی آبرو از دست دادن، آبرویش ریختن، رسوا شدن، برسرزبانها افتادن، درافواه افتادن، قابل سرزنش شدن، سابقه خودرا خراب کردن، ازچشم افتادن
دیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ظر، بینایی، باصره، دید چشم، مشاهده، رؤیت، تشخیص، برانداز، تماشا، نظاره▼ مطالعه قدرتدید، عیبهای چشم▼ حس ششم اُپتیک، علم نور نور دیده، روشنایی چش
متوسطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت توسط، میانی، میانه، اوسط، وسطی، مرکزی بینابین، حدوسط، مدیوم، معتدل، معمولی، ملایم، بینبین عادی، نرمال میانهحال بیطرف متوسطالقامه
باهوشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال وش، سریعالانتقال، زیرک، هوشیار، اژیر، زرنگ، تندذهن، نابغه، دانا، فهیم، چیزفهم، هوشمند، بخرد، باذکاوت، داهی مکار، زیرک دارای سلامت عقل، فهم
تیزی [حواس]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت اس]، تندی و تیزی، تحریکپذیریحواس، حساسیت، آلرژی، واکنش سریع، حساسیت فیزیکی شامۀ (چشایی، ...) قوی، گوش تیز، بینایی (دید) دهدهم، حواس تیز، تیزبینی خ