بیرونفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد یرون، برون، خارج، فضایبیرون، پیرامون، محیط صورت ظاهر، ظاهر پوست، پوسته، قشر، رویه، سطح ◄ کمعمقی، پوشش قسمت بیرونی: صدف، پوکه، روبنا، پوسته، روکش طر
بیرون فرستادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، بیرون دادن، فرستادن، پاشیدن، افشاندن، فشاندن، ریختن، نثار کردن، تکاندن، تکانیدن، تکان دادن، منتشرکردن پرتو افشاندن، افکندن، تشعشع کردن دمیدن، دود
[فعل] بیرون بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل] بیرون بودن، خارج بودن، ازدورخارج بودن عارضی بودن قاب کردن، درمیان گرفتن بیرون رفتن، اوت شدن، خارج شدن بیرون آمدن، بیرون زدن، سَر زدن، سَر برآوردن
مستثنی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ن، بیرون کردن، محرومکردن، خارج کردن، کنارگذاشتن، اجازۀ ورود ندادن، راه ندادن، تحریم کردن، بازداشت کردن بیرون گذاشتن، تحتالشعاع قراردادن، انحصاری عمل
غیرممکن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال مکن کردن، محروم کردن، بیرون کردن اجازه ندادن، آچمز کردن، قدغن کردن
تراوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، نشت کردن، چکه کردن، چکیدن عرق ریختن، ترشح کردن آب پس دادن، آب دادن، بیرون کردن، بیرونفرستادن سوراخ بودن نفوذ کردن
طرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، راندن، منزوی کردن محروم کردن اخراج (خارج) کردن، بیرون کردن، عزل کردن، معلق کردن، بهحال تعلیق درآوردن، منفصل خدمت کردن، آماده بهخدمت کردن بیر
دفع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دفع کردن، راندن، رد کردن، دور کردن، پس زدن رم دادن، هی کردن، دوانیدن، دواندن بیرون کردن، خارج کردن، بیرون فرستادن میل نداشتن طرد کردن بالا آوردن [دف