بیرونی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی بودن، خارج بودن، بیگانگی، غریبی، غیرباطنی (عارضی) بودن عارض پیرامون، بیرون لایۀ بیرونی، دوری عدم تطبیق
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
بیرونی [فضا]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد بیرونی [فضا]، خارجی، بیگانه، ظاهری برونی، پیرامونی، محیطی سطحی ◄ کمعمق شناور، غوطهور اهل بیرون رفتن، اجتماعی عارضی غریبه، ناشناس، ناآشنا، نابلد بی
باروریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ی، بارداری، آبستنی، حاملگی شکم، بار دورۀ بارداری جنین، جفت، نطفه، مایع آمنیوتیک رشد و تکامل جنین، اندامزایی ویار، ویارانه اُتُل باروری گیاهی و جانو
باروحیۀ همکاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ] باروحیۀ همکاری، دستدردست، تضامناً یکزبان، بهاتفاق، اشتراکی، باشراکتِ هم، باهم، بهاتفاقِ، بههمراهیِ، باهمکاریِ
بیرونی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی بودن، خارج بودن، بیگانگی، غریبی، غیرباطنی (عارضی) بودن عارض پیرامون، بیرون لایۀ بیرونی، دوری عدم تطبیق
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
بیرونی [فضا]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد بیرونی [فضا]، خارجی، بیگانه، ظاهری برونی، پیرامونی، محیطی سطحی ◄ کمعمق شناور، غوطهور اهل بیرون رفتن، اجتماعی عارضی غریبه، ناشناس، ناآشنا، نابلد بی
عینیت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود دن، بیرونی کردن، عینیکردن، متعلق کردن، ظاهر کردن، وجود خارجی دادن، بیرون کردن نمایان کردن، نشانه داشتن، نمودن انجام دادن
مستیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] مستی، سُکر، عدم اعتدال شُرب خمر، میگساری، عیاشی، نوشیدن شراب کِیف، بیخودی، نشئگی، خلسه سکسکه، لغزش زبان، مشکلِ سخن عربده بزم، شرب ساغرریزی خما