احساس ایجاد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اد کردن، بههوش آوردن، بیدار کردن، آشفتن، درد آوردن، تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن
درمیان گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد درمیان گرفتن، محاصره کردن، احاطهکردن، حمله کردن درآغوش گرفتن(کشیدن)، بهناز پروردن دور گرفتن، حلقه زدن (بهدور چیزی) دور زدن، دیوارکشیدن مجاور بودن
هشیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات یار، هوشیار، بههوش، غیرمست، ممسک، پرهیزگار، معتدل شخصهشیار، ◄ آدم پرهیزگار بیدار ◄ دارای فعالیت
[فعل] احساس داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اس داشتن، بههوش بودن، حسداشتن، حساس بودن، بیدار بودن، درک کردن، حس کردن، آمدن، هیجانزده بودن
اندیشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، بیدار بودن، توجه کردن ذیشعور بودن فهمیدن، یادگرفتن، فرض کردن کشف کردن برنامهریزیکردن بهحافظه سپردن، به