سطح را برداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ا برداشتن، تراشیدن، تراش دادن(کردن)، برداشتن، خراشیدن، رنده کردن، پوست کندن، پوست گرفتن، زدودن، ستردن خط انداختن شیارکشیدن، دندانهدار کردن کندهکار
بازداشتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام تگیری، توقیف، جلب، ضبط، اخذ، قید، قیدوبند، نگهداری، حفاظت زندانی کردن، حبس وسائلبازداشت: دستبند، یوغ، قفل
بازداشت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، گرفتن، دستگیر کردن، توقیف کردن، جلب کردن، گیر آوردن، دستبند زدن، گروگان گرفتن دستگیر شدن، بازداشت شدن محدود شدن، پا[ی]بند شدن، اسی
سطح را برداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ا برداشتن، تراشیدن، تراش دادن(کردن)، برداشتن، خراشیدن، رنده کردن، پوست کندن، پوست گرفتن، زدودن، ستردن خط انداختن شیارکشیدن، دندانهدار کردن کندهکار
پول منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ل منتقل کردن پول برداشتن، ازحساب برداشتن، نقد کردن، برداشت کردن، دریافتکردن پرداختن، پرداخت کردن، پول فرستادن، حواله کردن، فرستادن تبدیلکردن
گرفتهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تصرفشده▼)، برداشتهشده، اخذشده، گرفتهشده، ستانده، مأخوذ، مکتسَب، کسبشده، اکتسابی، دریافتی چیده(شده)، دستچین، انتخابشده سلبشده، مسلوب، م