فعالیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه لیت، جنبش، حرکت، اشتغال، جنبوجوش، بدوبدو، عضویت، مشارکت ازغفلت بیرون آمدن، انتباه، آگاهی، هوشیاری، بیداری▼ بیخوابی انگیختن، فعال کردن، ا
پُرکاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ، فعالیت زیادی، زیادهروی، دخالت، فضولی، دستی درهر بدوبدو، اشتغال، گرفتاری، مشغولیت
عجلهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه جلهکردن، شتاب کردن، خودرارساندن، سراسیمه رفتن، بدوبدو کردن، سریع رفتن باعجله بردن، سَر بُردن خود را باختن، مضطرب شدن، کلافه شدن، دستپاچه
شخص اجتماعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اعی، میزبان، ملاقاتکننده، عضو فعال، مشتری همیشگی، اهل بروبیا، درخانهباز آدم خوش مشرب، بالا نشین، محفل نشین
بهسرعتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بهتندی، تیز، برقی، باعجله، تندوتیز، چابک، بهطور سریع، سریعاً، فوری، باشتاب، بدوبدو، عنانگسیخته