باهم بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت باهم بودن، منسجم بودن، بههمچسبیدن، اتصال داشتن یکی شدن، گرد آمدن، جمع شدن چسبیدن، نگهداشتن، یککاسه شدن، جامدبودن ارتباط داشتن
باهمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، بایکدیگر، بهاتفاق، دستهجمعی، اکیپی، بهصورت گروهی، باهمدیگر، همگی، بالاتفاق یکزبان، یکصدا، متحداً، یککاسه، یککلام، متفقاً، بالاجماع گلهوار
بزمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، میهمانی، مهمانی، پذیرایی، سور، ولیمه، سورچرانی، اطعام، افطاری، عروسی، ختنهسورون، پارتی خوان، سفره، بساط، میز، خوان انعام خوانچه رومیزی اسبابسفره
متعلق بهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ] متعلق به، مالِ، ازآنِ دراختیارِ، درتصرفِ مختص به وابسته به، مربوط به
میل نداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی یل نداشتن، اکراه داشتن، بیزاربودن، حالش بهم خوردن، دوست نداشتن، اعتراض کردن عصبانی شدن متنفربودن، نفرت داشتن متأسف شدن، اکراه داشتن
محتاط بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بودن، احتیاط کردن، مراقببودن، احتیاط داشتن، پرهیز کردن، برحذر بودن، دستبهعصا راه رفتن، باآزمون وخطاجلو رفتن، بیمه کردن، پوشش بیمهای داشتن
همگن بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] همگن بودن، یکدست بودن، سازگاربودن منسجم عمل کردن، عادت داشتن باهم خواندن، همرأی شدن
شککردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دید کردن، تردیدداشتن، مردّد بودن، احتیاط داشتن، معین نبودن، مشروط کردن، بیعزمبودن، ترسیدن، اکراه داشتن به کسی (چیزی) بدبین بودن
تقابل داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] تقابل داشتن، تأثیر متقابلگذاشتن، برهم اثر گذاشتن مخالف عملکردن، ضدیت کردن، خنثی کردن، بیاثر کردن، عقیم گذاشتن، بینتیجه گذاشتن اصطکاک داشتن