باریکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد اریک، لاغر، ظریف، باریک‌اندام، نازک‌اندام، نازک نی‌قلیان، نحیف، نزار، اسکلت، استخوانی، مدادی، تکیده، ضعیف باریک‌ترازمو لطیف، نازک‌بدن آب لمبو، لِه ت
باریک بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد عل] باریک بودن باریک شدن، لاغر کردن، تکیدن، کوچک شدن، منقبض شدن
باریک بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد عل] باریک بودن باریک شدن، لاغر کردن، تکیدن، کوچک شدن، منقبض شدن
مشکلپسندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی شکل‌پسند، باریک بین، ظریف، دقیق، کمال طلب، وسواسی نازک نارنجی تمیزدهنده، سختگیر، مقدس‌مآب آدم کمال‌طلب، ایده آلیست، خلوص‌گرا ملا نقطی
توجه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ردن، دقت‌کردن، باریک شدندر چیزی، اعتنا کردن (داشتن) به‌کسی (چیزی)، درنظر گرفتن، لحاظ کردن، مواظب بودن، دیدن، شنیدن، نگاه کردن، مطالع
خوشسلیقهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] خوش‌سلیقه، باذوق، با فرهنگ باریک بین، نازک اندیش، آزموده، خبره، منتقد منتقد هنری ساده‌پوش
چیز ضعیففرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ف، حیوان ضعیف، مور، مورچه، گنجشک، توله‌سگ چیز نازک(باریک) ◄ باریکی، کاغذ (به‌ضخامت کاغذ)، ورق، پوست پیاز چیز شکننده ◄ شکنندگی
