برنده شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل دن، بُردن، باامتیازبردن، بهپایان رسیدن، بهخط آخر رسیدن، پیروز شدن▲
بازندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ، مغبون، متضرر، زیاندیده، مالباخته سرهمبند صید، آدم ساده، مرئوس ازآنجا راندهو ازاینجا مانده، مادرمردۀ چادربرده منقرض شکستخورده▼ قبول نشده، ر
بازندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ] بازنده، باخته، مقهور متضرر، مالباخته، ورشکسته، پرداختنکننده زیانکار، خسرالدنیاوالآخره
نارسا بودن [حرکت یا شیء]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ودن [حرکت یا شیء]، کاستی داشتن، تکافو نکردن، بسنده نبودن، بس نبودن، کافی نبودن نامناسب بودن، مناسب نبودن نرسیدن، کم داشتن، کمبود داشتن برد نداشتن، ب
اکتفا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ن، بسنده کردن، بیشترنخواستن، اختصار کردن، راضی شدن، سیر شدن، پُر شدن، راضی بودن
[فعل] تیز بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل فعل] تیز بودن گزیدن، نیش زدن، گاز زدن سوراخ کردن، سوزنزدن، بُرّنده بودن، پاره کردن، بریدن تیز شدن، تیزتر شدن، باریک شدن، متقارب شدن [≠ تیزمزه بودن، ت
مغرور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مغرور بودن، افتخار کردن، بهخودمتکی بودن، سرافراز راه رفتن ادعایششدن، افاده فروختن (آمدن)، افاده کردن، ادعا داشتن، نازیدن، بالیدن، باد بروتد
تسلط داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام شتن، غلبه کردن، ریاستکردن، برگ برنده داشتن، روی انگشت چرخاندن، تحت انقیاد درآوردن مستبد بودن