دلالت کردن برفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه الت کردن بر، حاکی بودن از، اشارهداشتن (کردن)، نشان دادن، مشخصکردن، هدایت کردن، معنی داشتن نمودن، اطلاع دادن
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،
سوگواری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی وگواری کردن، عزاداری کردن، عزاگرفتن، خاک برسر کردن، لباس خود را پاره کردن، رنج بردن به ماتم نشستن، ماتم داشتن، اشک گرفتن تسلیت گفتن، ترحیم ک
قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را بهعهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن
افشا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط فشا کردن، فاش کردن، پردهبرداشتن، ظاهر کردن، عریان کردن، برهنه کردن لو دادن، آفتابی کردن، افشای راز کردن، رسوا کردن، سرپوش از روی راز برداشتن،
شانس آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ن، قسمت داشتن، اقبال بهکسی روی آوردن، یاری کردن طالع (بخت، ...)، بخت با کسی یار بودن، بخت درِِخانۀ کسی را زدن، بختش زدن، بختش (اقبالش) بلند بو