بزرگفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] بزرگ، کبیر، درشت قابل‌توجه، زیاد، بسیار، فراوان بیش، بیشتر، زیادتر، افزون‌تر، اکثر، اغلب، بیشترین، حداکثر، اکثریت، برترین گنده، سنگین جادار، وسیع
برففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی برف‌وبوران، بوران، کولاک بلور یخ، ستارۀ یخی برف‌بازی، گلولۀ برفی، آدم برفی بهمن اسکی سرسره پارو، برف‌روبی برف‌انداز، بارش شدید برف برف‌کوبی، برف
دلالت کردن برفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه الت کردن بر، حاکی بودن از، اشارهداشتن (کردن)، نشان دادن، مشخصکردن، هدایت کردن، معنی داشتن نمودن، اطلاع دادن
بیتأثیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ثیری، بی‌اثری، بطالت، بیهودگی غرور بیجا بی‌فایده بودن فرد بیهوده، آدم بی‌خاصیت: برگ چغندر، مترسک امر محال
تسلط داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام شتن، غلبه کردن، ریاستکردن، برگ برنده داشتن، روی انگشت چرخاندن، تحت انقیاد درآوردن مستبد بودن
نگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لگو، قالب، طرح، گل، نقش، نقش‌ونگار، اسلیمی، گلابتون، گل برجسته، شکل، طرح کلی ترنج، لچک ترنجی، بوته، ماهی، برگ، محرابی، محرماتی، گلدانی، گل‌ا