محو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه محو کردن، زدودن، ستردن، زائلکردن، پاک کردن تخریب کردن برطرف کردن، ازمیان بردن ناپدید کردن، خط کشیدن، دور کردن، غیب کرد
شفا دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی درمان کردن، علاج کردن، برطرف کردن، ازبین بردن، ریشه‌کنکردن، خوب کردن، معالجه کردن، بهبود دادن پرستاری کردن، تیمار کردن، تروخشک کردن، مراقبت ک
بهبودیافتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ودیافته، پیشرفته، بهترشده، رونق‌گرفته، شکوفا، اصلاح‌شده، مصحح، تصحیح‌شده تعمیری، مرمت یافته، مرمت شده، تعمیرشده، بازسازی‌شده اصلاحی بهبودپذیر
بیتفاوتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیطرف، باری‌به‌هرجهت، بی‌خیال، بی‌علاقه، بی‌عاطفه، بیزار، خونسرد، تعجب‌نزده، تهییج‌ناپذیر، غافل، بیکار، عادل، بی‌سلیقه، نامصمم
بیغرضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات غرض، بیطرف، بی‌تعصب، غیرشخصی، کناره‌گرفته، به‌حق، نجیب فداکار، وفادار، به‌فکر، مواظب، خیرخواه خنثا، بی‌تفاوت بی‌دریغ، بدون مضایقه علی‌السویه
