سطح را برداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ا برداشتن، تراشیدن، تراش دادن(کردن)، برداشتن، خراشیدن، رنده کردن، پوست کندن، پوست گرفتن، زدودن، ستردن خط انداختن شیارکشیدن، دندانهدار کردن کندهکار
بهداشتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی اشت، حفظالصحه سلامت، صحت اقدامات بهداشتی، طب پیشگیری، واکسناسیون، پاستوریزه کردن، پاستوریزاسیون، استرلیزاسیون، سترون کردن آفتاب گرفتن، برنزه
بهداشتی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بهداشتی کردن، استرلیزه کردن، سترون کردن، پاستوریزه کردن تلقیح کردن قرنطینه کردن، منزوی کردن نظافت کردن، پاک کردن
سطح را برداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ا برداشتن، تراشیدن، تراش دادن(کردن)، برداشتن، خراشیدن، رنده کردن، پوست کندن، پوست گرفتن، زدودن، ستردن خط انداختن شیارکشیدن، دندانهدار کردن کندهکار
پول منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ل منتقل کردن پول برداشتن، ازحساب برداشتن، نقد کردن، برداشت کردن، دریافتکردن پرداختن، پرداخت کردن، پول فرستادن، حواله کردن، فرستادن تبدیلکردن
گرفتهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تصرفشده▼)، برداشتهشده، اخذشده، گرفتهشده، ستانده، مأخوذ، مکتسَب، کسبشده، اکتسابی، دریافتی چیده(شده)، دستچین، انتخابشده سلبشده، مسلوب، م