بالا رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بالا رفتن، بلند شدن، سوار شدن، سواری کردن ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، صعود کردن، پرواز کردن به‌قله رسیدن، ازکوه بالا رفتن، تلاش کردن پر
بالا آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت آوردن، استفراغ کردن، قیکردن، اُغ زدن نشخوار کردن آروغ زدن باد درکردن سکسکه کردن سرفه کردن، صدا را صاف کردن تف کردن بیرون دادن [مدفوع]
بالا بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جک زدن، ازجابرداشتن، ازخاک برداشتن، برگرفتن، بلند کردن، برداشتن، برخیزاندن، برانگیختن، بلندکردن، بالا کشیدن، نصب کردن، برافراشتن، آهیختن، نگاه داشتن
بالا رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بالا رفتن، بلند شدن، سوار شدن، سواری کردن ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، صعود کردن، پرواز کردن به‌قله رسیدن، ازکوه بالا رفتن، تلاش کردن پر
نوشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت شامیدن، سَر کشیدن، بالا رفتن، بالا زدن، بالا انداختن، قلپ‌قلپ خوردن، جرعه‌جرعه نوشیدن چشیدن، خوردن، آب خوردن، آب‌برلب نهادن آب دادن، چشاندن، مشروب ک
افزایش یافتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ایش یافتن، افزونی یافتن(گرفتن)، ترقی کردن، رشد کردن، زیاد شدن، بالا آمدن، بالا رفتن، به‌مال اضافه شدن بچه کردن، تکثیر شدن، میوه دادن، زادوولد کردن ا
صعودفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت د، اوج، فراز، اوج‌گیری، رفعت، عروج، معراج، بالا رفتن اعتلا ارتقا، بالا بردن، ترفیع افزایش پرش سربالایی، فراز، شیب، قلّه، رأس کوهنوردی وسیلۀ صعود: پل
