بار آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ر آوردن، بارور کردن، تخم(بذر) پاشیدن (افشاندن، افکندن)، کِشتن، کشت کردن، کاشتن تکثیر کردن، تولید کردن محصول دادن، بار دادن، میوه دادن▼ تولید مثل کرد
بافرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد ، باهم، باهمدیگر، متفقاً، بهاتفاق یکدیگر، دستدردست، درکنار بههم جمیعاً، جمعاً، همراه هم، همگی، بهاتفاق یکزبان، یککلام، آیهومایه
بازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل باز، گشاده، گشوده، مفتوح، فراز درمعرض دید، بازاری، علنی، دردسترس یا در معرض دید همگان، سرگشاده، بیحجاب، آشکار بدون مانع، بیحفاظ دایر، جاری، فعال، م
سزاوارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ر، محق، مستحق، شایسته، درخور، لایق، مستوجب، باب، برحق، اهل صاحب حق، دارای حقوق مالکیت، برخوردار ذیصلاح، ماهر قابل، باکفایت، آماده، خبره شایستهت
معمول کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ن، متداول کردن، پراکندن، رواج دادن، باب کردن، مرسوم کردن، عادت دادن، آموخته کردن آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی(چیزی) بهدیگری (
مرسومفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام معمول، متعارف، متداول، باب، رایج، مصطلح، مقرر، همیشگی، معهود، روتین، مأنوس▼ نهادینه، جاافتاده عرفی، متعارفی، همیشگی، دارای کاربرد، مستعم
راضیکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لخواه، رضایت بخش، کافی، موافق، دلخواه، باب طبع، پسندیده، پسند، مقنع، قانعکننده، مرضی
مؤدبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی بانزاکت، باادب، خوشبرخورد، آراسته، آدابدان، مبادی آداب، باب، آقا، مقیّد، باتربیت