آویزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد زه، تاب، آونگ، زیور آویخته، گوشواره، جواهرات، منگوله، تزیینات لباس، تَگ، دُم، پرده، دامن، خوشه، علقه، کراوات، گیره طرۀ گیسو، مو
آویزان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] آویزان بودن، آویختن، تاب خوردن روی چیزی معلق شدن، پوشاندن، خیمه زدن آویزان شدن، درآویختن، چنگ زدن، جنگ تنبهتنکردن منتظر بودن، معلق بودن
آویزان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فروهشتن، افکندن، پایین انداختن، آویختن، آویزه کردن معلق کردن، بهتأخیر انداختن، بهتعویق انداختن اخراج کردن، طرد کردن
آویزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد زه، تاب، آونگ، زیور آویخته، گوشواره، جواهرات، منگوله، تزیینات لباس، تَگ، دُم، پرده، دامن، خوشه، علقه، کراوات، گیره طرۀ گیسو، مو
آویزان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] آویزان بودن، آویختن، تاب خوردن روی چیزی معلق شدن، پوشاندن، خیمه زدن آویزان شدن، درآویختن، چنگ زدن، جنگ تنبهتنکردن منتظر بودن، معلق بودن
آویزان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فروهشتن، افکندن، پایین انداختن، آویختن، آویزه کردن معلق کردن، بهتأخیر انداختن، بهتعویق انداختن اخراج کردن، طرد کردن