اندازهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دازه، ابعاد، اشل، قیاس، مقیاس، قُطر، جثه حد، قدر، مقدار، میزان، کمیت، درشتی▼، پایه، عیار، مایه، معیار پیمانه طول، عرض، ارتفاع، بلندی، عمق مساحت، حجم
اندام داخلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، احشا، امعاواحشا، اندرونه، اعضای حیاتی، دل، قلب، شکم، معده، شش، جگر، قلوه، کلیه، مثانه، آبگاه دستگاه گوارش: دهان، مری، معده، بابالمعده، کیسۀ صفرا
انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ن، ریختن، افکندن، خواباندن، افقی کردن ساقط کردن، باخاک یکسان کردن، مسطح کردن، تخریب کردن، تضعیف کردن پراندن، پرانیدن، پرت کردن، پراکندن، افشاندن، پا
اندام حسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی وست، دست▼، انگشت▼، بادکش، مژک، زبان، آنتن، شاخک، قلاب، سبیل حسگر، سنسور
اندازهگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود گیری، سنجش، پیمایش، توزین، تقویم، متراژ، متره کردن، نقشهبرداری، مساحی، محاسبه، شمارش برآورد، کارشناسی، تخمین، گمان، حدس تعیین ارزش
اندام داخلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، احشا، امعاواحشا، اندرونه، اعضای حیاتی، دل، قلب، شکم، معده، شش، جگر، قلوه، کلیه، مثانه، آبگاه دستگاه گوارش: دهان، مری، معده، بابالمعده، کیسۀ صفرا
اندازهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود هشده، اندازهگیری شده، درجهبندی شده، مترشده مدرّج فرضی، تقریبی، نزدیک، تخمینی ◄ تخمین سنجیده
بهتعویق انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ویق انداختن، عقب انداختن، بهتأخیر انداختن، وقت مجلس را گرفتن ممانعت ایجاد کردن، راه را مسدود کردن، ایجاد مانع کردن، سد راهشدن، کارشکنی کردن، امروز
ازکار انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت داختن، ناتوان کردن، بالوپرکسی را شکستن، ازکار انداختن، انداختن، ازپا درآوردن، ترساندن عقیم کردن، اخته کردن، سترون کردن ساقط کردن