انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ن، جامۀ عمل پوشاندن، عملی ساختن، عملی کردن، تمام کردن، بههم آوردن، بهپایان رساندن، بهانجامرساندن، بهاتمام رساندن، فیصله بخشیدن، آرزویِ کسی
قبلازدیگری انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان زدیگری انجام دادن، پیشی گرفتن، جلو زدن، بالادستِ کسی (چیزی) زدن
بهراحتی انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) حتی انجام دادن، مشکلی نداشتن، بهراحتی گذشتن، مثل آب خوردن اجرا کردن
وظیفه انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات جام دادن، وظیفۀ خود را انجام دادن، کوتاهی نکردن، کم نگذاشتن، سنگ تمام گذاشتن، قصور نکردن، انجام وظیفه کردن
انسجامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت جام، پیوستگی، ارتباط، وابستگی، قوام، یکپارچگی، تمرکز، استحکام ارتباط ارگانیک (متقابل، تنگاتنگ)، همبستگی پایداری، استحکام صلابت، سختی استحکام درونی،
قبلازدیگری انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان زدیگری انجام دادن، پیشی گرفتن، جلو زدن، بالادستِ کسی (چیزی) زدن
بهراحتی انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) حتی انجام دادن، مشکلی نداشتن، بهراحتی گذشتن، مثل آب خوردن اجرا کردن
وظیفه انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات جام دادن، وظیفۀ خود را انجام دادن، کوتاهی نکردن، کم نگذاشتن، سنگ تمام گذاشتن، قصور نکردن، انجام وظیفه کردن
پایان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ادن، ختم کردن، به پایانرساندن، فیصله دادن، مصمم بودن، انجام دادن مکث کردن آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن، عمرخودرا بهپایان رساندن، مردن
عینیت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود دن، بیرونی کردن، عینیکردن، متعلق کردن، ظاهر کردن، وجود خارجی دادن، بیرون کردن نمایان کردن، نشانه داشتن، نمودن انجام دادن