اطلاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ع، اطلاعرسانی، آگاهی، انتقال دانش، آگاهسازی، انتشار، نشر، اشاعه، خبرپراکنی اطلاعات، اطلاعاتکامپیوتری، پایگاه دادهها، انتقال اطلاعات، تکنول
اطلاع دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط لاع دادن، ابلاغ کردن، اعلامکردن، اعلان کردن، گواهی دادن، آشنا کردن، آموختن اظهار کردن آگاهانیدن، آگاهاندن، کسی را بهخود آوردن، آگاهی دادن، خ
کسب اطلاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط حضار، اشعار، اشراف، وقوف، علم، آگاهی، یقین، بینش، بصر، اطلاع، دانایی، دانش
اطلاع دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط لاع دادن، ابلاغ کردن، اعلامکردن، اعلان کردن، گواهی دادن، آشنا کردن، آموختن اظهار کردن آگاهانیدن، آگاهاندن، کسی را بهخود آوردن، آگاهی دادن، خ
کسب اطلاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط حضار، اشعار، اشراف، وقوف، علم، آگاهی، یقین، بینش، بصر، اطلاع، دانایی، دانش
مشورت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه شورت دادن، نظر دادن، توصیهکردن، تجویز کردن، مطرح کردن، اطلاع دادن انگیختن، منصرف کردن، اخطار دادن امرکردن، مصلحت بودن اندرز دادن، سفارش کر
پی بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، تشخیص دادن، حسکردن، دیدن متوجه شدن، واقف شدن، آگاه شدن، اطلاع پیدا (حاصل) کردن، باخبر شدن، مطلع شدن دریافتن، درک کردن، فهمیدن، آگاهی یا
دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال انستن، شناختن، سراغ داشتن، اطلاع داشتن، مطلع بودن، واقف بودن آگاهی داشتن، سررشته داشتن، احاطِه داشتن، بصیرت داشتن آگاه شدن، آگاهی یافتن، یا