اصلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال عدۀ کلی، حُکم، اصل بدیهی، گفته، ضربالمثل، گفتۀ بزرگان، کلمات قصار، کلام موجز، مَثَل، سنت، فتوا امثالوحِکَم اصول اولیه، معلومات مقدماتی ◄
اصل مسلّمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال صل موضوع (اصلموضوعه 496)، اصل اقلیدس، اصل متعارفی، فرض، مقدمه، مبتدا، مبدا، صغرا و کبرا، قاعدۀ کلی، قضیۀ بدیهی اولیات، مدخل پارادوکس، متنا
اصل موضوعهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ه، اصل موضوع، اصول، مبادی، مقدمات، فرض، فرضیه، قضیه مناظره اصل اقلیدس، اصل متعارفی، اصل مسلم قانون، فرمول
آلیاژفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دۀ مُرکب، آمیزه، اکسیر، ترکیب فلزات، مخلوط، معجون، ملغمه برنج، برنز، فولاد [◄ چیز سخت 326]، چدن، مفرغ، مسوار
الگوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل، نمونه، سرمشق، عبرت، مثال، مثل سابقه، پیشینه، رویه، رفتار، رویۀقضایی، فریضه مورد، اُفته، شاهد، مصداق، تجلی، تضمن قالب، شکل، مسطوره راهنما، هدی للمت
مناسبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه سته، مقتضی، برازنده، مناسب مقام، باب، درخور، اندازه، بایدوشاید شایسته، ذیصلاح، قادر، توانا، لایق، اهل بایسته، مقتضی میزانکردنی، قابل انطباق، قابل
حساسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی حساس، زودرنج، نازک، نازکنارنجی تیز، تحریکپذیر، قوی، قابل تحریک دقیق، حساسشده، ریش، لطیف، ملتهب رقیقالقلب، عاطفی، دارای احساسات، مهربان
پیدافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی درمعرض دید، پدید، پدیدار، معلوم، محسوس، مشهود، قابل مشاهده، قابل تشخیص، ملموس، بارز، هویدا، آشکار، ظاهر، ظاهری دروغی، تحریفشده، هجوآمیز، مستتر
واضحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شن، متمایز، مشخص، نپوشیده، چشمگیر، جلوهگر، برجسته، قابل تمیز، بارز، نمایان شناخته، معلومالحال
ظاهریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] ظاهری، آشکار، صوری خارجی، بیرونی قابل رؤیت، علنی، ظاهر، مرئی، پیدا، آشکار قشری، سطحی ◄ کمعمق خوشنما گولزننده، فریبنده نمایشی، آکروبات، عاری