افقی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] افقی بودن، خوابیدن، درازکشیدن پخش زمین شدن، ولو شدن، افتادن خزیدن، پایین بودن
افقی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ر کردن، صافکردن، مستقیم کردن، خواباندن، مالاندن، پخش کردن، گستردن، لِه کردن، باخاکیکسان کردن، برانداختن، انداختن، ساقط کردن، سست کردن
آشتی دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) شتی دادن، آرامش برقرار کردن، تسکین دادن، فرونشاندن، میانجی‌گری کردن، میانجی شدن
حالت افقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] حالت افقی، افقی بودن چیز افقی: افق، خط افق، سمت، صفحه، دشت، گستره، سطح دریا، سفرۀ آبهای زیرزمینی سکو، عرشه، تراز سفره همواری، مستقیم دراز کشیدن،
افقی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] افقی بودن، خوابیدن، درازکشیدن پخش زمین شدن، ولو شدن، افتادن خزیدن، پایین بودن
حالت افقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] حالت افقی، افقی بودن چیز افقی: افق، خط افق، سمت، صفحه، دشت، گستره، سطح دریا، سفرۀ آبهای زیرزمینی سکو، عرشه، تراز سفره همواری، مستقیم دراز کشیدن،
صلحکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) آشتی کردن، ترکمخاصمه کردن، به‌مخاصمه پایان دادن، آتش‌بس دادن، مکث کردن، فراموش کردن، شمشیررا غلاف کردن، سلاح‌را برزمین گذاشتن ا
مستقیم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل تقیم کردن هموار کردن، افقی کردن صافکردن، روان کردن مرمت کردن، بهتر کردن شق کردن، ایستانیدن، برپا کردن، نصب کردن، عمودی کردن
نقاشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه اشی، صورتگری، نگارگری، پیکرنگاری، نقاشی کردن، هنر گرافیک، هنر تجسمی رنگ‌آمیزی، رنگرزی مصورسازی طراحی، رسم، ترسیم امپرس