ازکار انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت داختن، ناتوان کردن، بالوپرکسی را شکستن، ازکار انداختن، انداختن، ازپا درآوردن، ترساندن عقیم کردن، اخته کردن، سترون کردن ساقط کردن
آشکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نمایان، اظهرمنالشمس، جلوهگر، بدیهی، باین، بارز، مشهود، مرئی، پیدا، روشن، فاش، مبیّن، مبرهن، بیّن، هویدا، پدید، عیان، پدیدار، مکشوف، محسوس،
آشکار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، روشنشدن، تجلی کردن، متجلی شدن، آفتابی شدن، برملا شدن، برآمدن، پدید آمدن، برخاستن، پیداشدن، ظهور کردن، امتحان پس دادن، روشن و آشکار شدن ما
انکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط کار، حاشا، نفی، تکذیب، ردّ، نقض، ابطال سلب مخالفت، نظرمخالف نا-، تحاشی، انتفا تغییر عقیده، اعتراض
دیر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل] دیر بودن، کار ازکار گذشتن دیر آمدن، تاخیر داشتن، تاخیر کردن، دیرکردن، دست بهدست کردن، جا ماندن دیرکردن، تأنی بهخرج دادن، استخاره کردن، درنگ کرد
غفلت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود غفلت کردن، نادیده گذشتن، ازقلمانداختن، فروگذاردن غفلت کردن از دیگری◄ توجه نکردن [بهشخص دیگر]▼ غفلت کردن در وظایف، اهمال کردن، لاابا
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
متکبر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، مغرور بودن، باد به (تویِ، در، زیر) غبغب (گلو، آستین،...) انداختن، باد داشتن، باد درسر داشتن، باد کردن، از دماغ فیل افتادن، خدا رابنده ن
لغو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام کردن، کنسل کردن، بههمزدن، منسوخ کردن، باطل کردن، خط زدن، زدن، محو کردن ساقط کردن، برانداختن، از اعتبار انداختن، بیاعتبارکردن، پس گرفت