اجرا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل انجام دادن▲، عمل کردن، آزمودن، کردن، اعمالکردن، بهاجرا درآوردن، بهنتیجه رساندن، موفق شدن بهجا آوردن، گزاردن، برپاداشتن، اقامه کردن
آزمایشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایشی، تجربی آزمایشگاهی، امتحانی آزمودنی، قابل بررسی
آزمایش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایش کردن، تجربه کردن، امتحانکردن، اثبات کردن، آنالیز کردن، آزمودن، سنجیدن، اندازهگرفتن بهکار بردن مشق دادن آزماییدن، امتحان کردن،
استفادهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ستفادهکردن، بهکار بردن، استعمال کردن، مصرف کردن، بهکارگرفتن چیزی، آزمودن ورزش دادن استثمار کردن اشغال کردن صرف کردن، خوردن یاری خواستن، پنا
تجربه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر اجه شدن، رویارویشدن، روبرو شدن، برخورد کردن با (مسئله، شرایط، چیز)، لمس کردن، دست بهگریبانشدن، دستوپنجه نرم کردن، خودرا درخطر انداختن، رسیدن، کشف