عزمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام میم، قصد، اراده، اختیار، رأی، ثبات، همت، جدیت، قاطعیت، پافشاری، حدت عزم جزم، ارادۀآهنین، ثبات قدم تصمیمگیری، اعتماد بهنفس فعال بودن، ف
آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود آزمایش، آزمایش علمی، آزمایشتجربی، تجربه امتحان، سنجش، محک، تست، آزمون، آزمونه عیاربندی، عیارسنجی، گمانهزنی، نمونهبرداری ◄ نمونه وا
آزمایشکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود کننده، محقق، پژوهشگر، آزماینده، آزمایشگر، اهل تجربه آزمایشگاه
آزمایشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایشی، تجربی آزمایشگاهی، امتحانی آزمودنی، قابل بررسی
آزمایش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایش کردن، تجربه کردن، امتحانکردن، اثبات کردن، آنالیز کردن، آزمودن، سنجیدن، اندازهگرفتن بهکار بردن مشق دادن آزماییدن، امتحان کردن،
عامل آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ، میزان، معیار، استاندارد، ملاک، ، عیار، محک، مُعَرف، اندیکاتور مترولوژی، واحد شمارش ◄ واحد وسیلۀ اندازهگیری، وسیلۀ سنجش، ابزارسنجش
آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود آزمایش، آزمایش علمی، آزمایشتجربی، تجربه امتحان، سنجش، محک، تست، آزمون، آزمونه عیاربندی، عیارسنجی، گمانهزنی، نمونهبرداری ◄ نمونه وا
آزمایشکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود کننده، محقق، پژوهشگر، آزماینده، آزمایشگر، اهل تجربه آزمایشگاه
آزمایشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایشی، تجربی آزمایشگاهی، امتحانی آزمودنی، قابل بررسی
آزمایش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایش کردن، تجربه کردن، امتحانکردن، اثبات کردن، آنالیز کردن، آزمودن، سنجیدن، اندازهگرفتن بهکار بردن مشق دادن آزماییدن، امتحان کردن،
عامل آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ، میزان، معیار، استاندارد، ملاک، ، عیار، محک، مُعَرف، اندیکاتور مترولوژی، واحد شمارش ◄ واحد وسیلۀ اندازهگیری، وسیلۀ سنجش، ابزارسنجش