ازشکل طبیعی خارج کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، ازریخت انداختن، کجوکوله کردن، بُریدن، پاره کردن، جر دادن، گسیختن، شکافتن، خط انداختن، پیچاندن، تاب دادن، قُر کردن، دربوداغان کردن، کشد
ازشأنکاهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، بدنامکننده، رسواکننده، تحقیرکننده، مفتضح کننده، خفتآور، ذلت بار، تحقیرآمیز، توهینآمیز، انتقادی، تمسخرآمیز ناروا، بدخواهانه، بدخواه
بدگویی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات گویی کردن، بد گفتن ازکسی، ازشأن دیگری کاستن، سَبُک داشتن، غیبت کردن، بیاعتبار کردن، تقبیح کردن رسوا کردن، افتضاح بهبار آوردن، استهزا کردن، هجو
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
بد بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ن، برایش بد بودن، مجروح کردن، آسیب زدن، ازشکل طبیعیخارج کردن خرج برداشتن، گران بودن فایدهای نداشتن، بیفایده بودن
آبدیده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام کردن، بیحس کردن، سختکردن، ساکت کردن، ازشکل طبیعی خارج کردن، مبتذل کردن