ادافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی دا، خودنمایی، ناز، افاده، پُز، تکبر هوسبازی، عشوه، کرشمه شکلک اطوار، اطفار (اطوار)، نازوغمزه (نازوادا، نازوکرشمه)، قروقمیش، ناز ِشتری ☹، غمز
ادا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اشتن، ناز کردن، نازداشتن، وانمود کردن، اطوار آمدن (ریختن)، ناز بر کسی (چیزی) کردن، ادا در آوردن، اطوار آمدن (ریختن)، افه آمدن، ادعا داشتن تظ
فرایض دینی را ادا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته را ادا کردن، نگاهداشتن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بهجا آوردن، برپاداشتن، اقامه کردن، گزاردن، عبادت کردن وظیفه انجام دادن
دارای ادا و اصولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ا و اصول، خودنما، پرافاده، متکلف، فخرفروش، شیاد، لافزن
ادا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اشتن، ناز کردن، نازداشتن، وانمود کردن، اطوار آمدن (ریختن)، ناز بر کسی (چیزی) کردن، ادا در آوردن، اطوار آمدن (ریختن)، افه آمدن، ادعا داشتن تظ
ضدیت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ت کردن، راندن، مخالف بودن، منافی بودن، ستیز کردن، ساز مخالف زدن، دست رد بهسینۀ کسی زدن، ادا در آوردن لج کردن، عناد ورزیدن، مخا
تعمیم دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ادن، عمومیت دادن، تسریدادن، تحت قانون کلی درآوردن، نتیجۀ کلی گرفتن، مصداق چیزی دانستن شامل شدن
تقلید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] تقلید کردن، تکرار کردن، شبیه کردن ادای کسی (چیزی) را در آوردن، ادا داشتن نمایش دادن، نمودن استهزا کردن جعل کردن
استهزا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ا کردن، استهزا گرفتن، خندیدن، بهبازی گرفتن، بهبازیچه گرفتن، پوزخند زدن، ادای کسی (چیزی) را درآوردن، بهریش دیگری خندیدن، متلک بار دیگری کر