ادافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی دا، خودنمایی، ناز، افاده، پُز، تکبر هوسبازی، عشوه، کرشمه شکلک اطوار، اطفار (اطوار)، نازوغمزه (نازوادا، نازوکرشمه)، قروقمیش، ناز ِشتری ☹، غمز
ادا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اشتن، ناز کردن، نازداشتن، وانمود کردن، اطوار آمدن (ریختن)، ناز بر کسی (چیزی) کردن، ادا در آوردن، اطوار آمدن (ریختن)، افه آمدن، ادعا داشتن تظ
ادامه دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر دامه دادن، پیش رفتن، دنبالکاری را گرفتن، دنبال کردن، تغییر رویه ندادن، تداوم داشتن ثبات داشتن، ابدی بودن امتداد دادن، کشیدن تکرار کردن تابآوردن، تح
ادارهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رهکردن، گرداندن معامله کردن، برخورد کردن، دست زدن، اجراکردن، انجام دادن
ادارهکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کننده، راهبر، گرداننده، ناظر، آمر، امر کننده، فرماندهنده، مدیر، مقتدر، مستبد، حاکم راننده
فرایض دینی را ادا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته را ادا کردن، نگاهداشتن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بهجا آوردن، برپاداشتن، اقامه کردن، گزاردن، عبادت کردن وظیفه انجام دادن
ادا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اشتن، ناز کردن، نازداشتن، وانمود کردن، اطوار آمدن (ریختن)، ناز بر کسی (چیزی) کردن، ادا در آوردن، اطوار آمدن (ریختن)، افه آمدن، ادعا داشتن تظ
ادامه دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر دامه دادن، پیش رفتن، دنبالکاری را گرفتن، دنبال کردن، تغییر رویه ندادن، تداوم داشتن ثبات داشتن، ابدی بودن امتداد دادن، کشیدن تکرار کردن تابآوردن، تح
فرایض دینی را ادا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته را ادا کردن، نگاهداشتن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بهجا آوردن، برپاداشتن، اقامه کردن، گزاردن، عبادت کردن وظیفه انجام دادن
مجبور کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ادار کردن، واداشتن، برآن داشتن، ناچار کردن، تحمیل کردن، آوار کسی شدن، بار کردن، چیزی بارکسی کردن، چیزی بهناف ِکسی بستن، اجبار کردن کار