آویزان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فروهشتن، افکندن، پایین انداختن، آویختن، آویزه کردن معلق کردن، بهتأخیر انداختن، بهتعویق انداختن اخراج کردن، طرد کردن
عزل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام لع کردن، معزولکردن، برکنار کردن، ساقط کردن، خلع لباس کردن، محروم کردن، مستثنی کردن، اخراج کردن، طرد کردن دراختیارکارگزینی قرار دادن، گز
رافضی دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب افضی دانستن، رافضی قلمداد کردن، اخراج کردن، ازکیش اخراج کردن، تکفیر کردن، محکوم کردن
نگهدارینکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی نگهدارینکردن، برکنار کردن، منتقل کردن، واگذار کردن، فروختن راندن، ازخود راندن، جداشدن، طلاق دادن ترک کردن (گفتن)، رها کردن، تسلیم کردن، دادن
طرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، راندن، منزوی کردن محروم کردن اخراج (خارج) کردن، بیرون کردن، عزل کردن، معلق کردن، بهحال تعلیق درآوردن، منفصل خدمت کردن، آماده بهخدمت کردن بیر