ادارهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رهکردن، گرداندن معامله کردن، برخورد کردن، دست زدن، اجراکردن، انجام دادن
آوارهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ربهدر، جنگزده، غریب، گمشده، سردرگم، بینامونشان، آسمانجل، آلاخونوالاخون، آلاخون، بیسروسامان، بیخانمان، بیوطن، مستأصل، خارجی [حالت اسمی
اشاره داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط داشتن، بهکنایه گفتن، تلویحاً گفتن، بهطور ضمنی بیان کردن (ضمناً) دلالت کردن، متضمن بودن، تلویحاًاثر داشتن، دربر داشتن، بهطور غیرمستقیم اثر
اجازهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص اجازه، رخصت، اذن، آزادی تأیید، موافقت دستور، امتیاز، حکم تجویز، پیشنهاد، توصیه ترخیص، مرخصی تحمل اعطای امتیاز، اعطای مجوز، اذن دخول،
اجازه دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص ، گذاشتن، رخصت دادن، اذن دادن، امتیاز دادن بهکسی، جایز دانستن، موافقت کردن، تأیید کردن، قبولکردن، پسندیدن، اختیار دادن، اختیارات لا
کرایهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی کردن، اجاره کردن، چارتر کردن، رهن کردن ≠ اجاره دادن اجیر کردن، استخدام کردن
واگذارکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی گذارکردن، منتقل کردن، انتقال دادن، صلح کردن، حوالهکردن، سند محضری دادن، اجاره دادن
اجارهدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی دادن، کرایه دادن، رهن دادن، اجاره بهشرط تملیکدادن صلح کردن، بهارث گذاشتن ≠ کرایه کردن
دیوانه بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال وانه بودن، جنون داشتن، خلبودن، وسواس داشتن، وسواسی بودن، سفیه بودن، احمق بودن آسمانرا سیر کردن، بالاخانهرا اجاره دادن
ایماواشاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه شاره کردن، اشاره کردن، بااشارهفهماندن، آمدن، اشاره زدن (داشتن) سرتکان دادن، جلب توجه کردن مسخرهکردن چشم دوختن ادا داشت