آمیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یختن، درهم آمیختن، بههمآمیختن، مخلوط کردن، قاطی کردن، بههم زدن، تکان دادن بُرزدن، بههم ریختن آلودن، آغشتن، ترکیب کردن درستکردن، تشکیل دادن وصل کر
آموختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، یاد دادن، درس دادن، آموزش دادن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن، ساختن، تعلیم دادن، استادی کردن
انحنا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل عل] انحنا داشتن آویختن، آویزان شدن جهیدن، پریدن پیچ و خم خوردن، پیچیدن
آویزان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] آویزان بودن، آویختن، تاب خوردن روی چیزی معلق شدن، پوشاندن، خیمه زدن آویزان شدن، درآویختن، چنگ زدن، جنگ تنبهتنکردن منتظر بودن، معلق بودن
دعوا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) وا کردن، آویختن، نزاع کردن، اختلاف داشتن، مخالفت کردن، برخورد کردن، سوءتفاهم داشتن دعوا داشتن، اصطکاک پیدا کردن
پایان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ادن، ختم کردن، به پایانرساندن، فیصله دادن، مصمم بودن، انجام دادن مکث کردن آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن، عمرخودرا بهپایان رساندن، مردن
آویزان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فروهشتن، افکندن، پایین انداختن، آویختن، آویزه کردن معلق کردن، بهتأخیر انداختن، بهتعویق انداختن اخراج کردن، طرد کردن