آمیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یختن، درهم آمیختن، بههمآمیختن، مخلوط کردن، قاطی کردن، بههم زدن، تکان دادن بُرزدن، بههم ریختن آلودن، آغشتن، ترکیب کردن درستکردن، تشکیل دادن وصل کر
آمیختهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت خته، مخلوط، ممزوج، مختلط، قاطی، درهم، همزده، متداخل قلب، تقلیبی ترکیبی، مُرکب، متنوع آمیزشی ناخالص▼ آغشته، عجین همنهشت، متداخل، متقاطع مزجی
آموختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، یاد دادن، درس دادن، آموزش دادن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن، ساختن، تعلیم دادن، استادی کردن
آمیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یختن، درهم آمیختن، بههمآمیختن، مخلوط کردن، قاطی کردن، بههم زدن، تکان دادن بُرزدن، بههم ریختن آلودن، آغشتن، ترکیب کردن درستکردن، تشکیل دادن وصل کر
مخلوط شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دن، آمیختن، آمیزش کردن، ترشح کردن، نشت کردن، نفوذکردن قاطی شدن تکثیر شدن
اجتماعی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی تماعی بودن، آمیختن، خونگرمبودن، گرم جوشیدن، معاشرتی بودن، دور هم جمع شدن، عیاشی کردن راحت بودن، مهربان بودن آشنا کردن، معرفی کردن، الفت
ترکیب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ترکیب کردن، سنتز کردن، مخلوطکردن، قاطی کردن، آمیختن کنارهمقرار دادن، متصل کردن قطعات، پیوستن، ساختن ◄ تولید کردن تشکیل دادن درهم بافتن، تنیدن جمع کر