امریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام مآور، قاطع، بُرنده، آمرانه، امرکننده، نافذ، قابل اجرا، روا، مطاع، واجب، مطلق، وادارکننده، فرمایشی، اجباری
امر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ن، دستور دادن، فرماندادن، فرمودن، اُرد دادن، امر دادن، امرونهی کردن، ارجاع کردن، مأمور کردن، امضاکردن، منصوب کردن، گماشتن تجویز کردن ◄
ستارهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام تر، کوکب، نجم، اجرام سماوی (آسمانی، فضایی، فلکی)، انجم ستارۀ شمال صور فلکی، صورت فلکی، دباکبر، دب اصغر کهکشان راه شیری سحابی، ابرنواختر، سوپرنوو
دستورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ] دستور، فرمان، حُکم▼ مشیت، امر، دستوردادن، ابلاغ، احضار، اظهار، تأکید، انتصاب امرونهی، انگیختن، انگیزش، بازداشتن، خواهش، نهی