آشفتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ت] آشفته، پریشان▼ [وضعیت آشفته:]آشفته، نابه‌سامان، نامرتب، بی‌سامان، بی‌نظم▼، به‌هم‌ریخته، درهم‌برهم، مغشوش، متشتت، ازهم‌پاشیده، داغان، متلاشی، شکسته
آشفتگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم گی، اغتشاش، آشوب شلوغی آب گل‌آلود، دیوان بلخ، بازارِ شام، بازار مکّاره، آشفته‌بازار، بازار مسگرها، آخرالزمان پاشیدگی، ریختگی خرت‌وپرت، بی فایده بودن
آشفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل کردن، به‌همزدن، هم زدن، تکان دادن، جنباندن، متلاطم کردن، پیچاندن، به‌هم زدن پریشان شدن، آشوبیدن، بال‌بال زدن، ناآرامشدن، پرآشوب و بی‌سکون شدن تند
اشتهافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی سنگی، ولع، جوع، گشنگی، قحطی، بی‌آبی، روزه عطش، تشنگی، ویار دل‌ضعفه، دل‌غشه دلگی
مغشوشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، آشفته، نابه‌سامان، بی‌سامان، متشتت، نامرتب، به‌هم‌ریخته، درهم‌برهم، پرهرج و مرج، آشفته گیج‌کننده، سرسام‌آور ژولیده، پریشان، مشوش، گیج
نگرانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اپس، آشفته، مضطرب، سراسیمه، مشوش، پریشان، متغیر، ناراحت بیچاره، سرگردان، گیج مدهوش، سرگشته، شوریده مات، مبهوت، متحیر مغلوب، تابع، منهزم، شکس
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، به‌هم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن به‌هم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
ناهمگنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ت] ناهمگن، نامتجانس متغیر، همواره متغیر بی‌شکل، به‌هم‌ریخته، آشفته زبر بی‌شباهت، متفاوت، نامشابه جوراجور، متنوع ناسازگار، تطبیق‌ناپذیر بی‌قاعده، غی
بی‌نظم شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نظم شدن، پریشان شدن، پریشیدن، ناجور شدن، نابه‌سامان شدن، نامنظم شدن، آشفته شدن