معنی گنده گویی کردن

جست‌وجوی مشابه

بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار ≠ کوچولو

۱. قرص، گرد، مدور ۲. قرصنان

۱. تلخ، تند، تیز، نیشدار ۲. هار

اثم، بزه، تقصیر، جرم، جنایت، حرج، خبط، خطا، ذنب، زلت، سیئه، کبیره، معصیت، منکر ≠ حسنه

اشکاف، دولاب، قفسه

تناور، تنومند، سمین، عظیمالجثه، فربه، گنده

بزرگ، حجیم، دستوپاگیر، گنده ≠ کمحجم

فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن

۱. تیرکشتی، دگل ۲. زمخت، ستبر، گنده، نتراشیدهنخراشیده

۱. خشن، ستبر، ضخیم، گنده ۲. درشت، ضخیم، ناهموار ≠ باریک، کمحجم، کمقطر، لطیف، نازک