کارفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله ۲. نقش، وظیفه ۳. منصب ۴. عمل، فعل، کردار ۵. امر، ماجرا ۶. ساخت، صناعت ۷. تقدیر، سرنوشت، مرگ ۸. اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع ۹. مسا
مصروف داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعمال کردن، به کار بردن ۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن ۳. برکنار داشتن، منصرف کردن
مشغول کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرگرم کردن، مشغول داشتن ۲. به کار واداشتن ۳. درگیر کردن، گرفتار کردن
خواباندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواب کردن ۲. خوابانیدن ≠ بیدار کردن ۳. از کار انداختن، تعطیل کردن، راکد کردن ۴. باز داشتن، واداشتن ۵. آرام کردن، فرو نشاندن ۶. از کارانداختن، راکد کردن ۷. بس
سست شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن ۲. درماندن، واماندن، از کار افتادن ۳. دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن ۴. مردد شدن، تردید داشتن ۵. کاهلی کردن، تنبلی
برافکندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بر داشتن، کنار گذاشتن ۲. پوشاندن ۳. از بین بردن، نابود کردن، برانداختن