معنی چند پس | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. چندضلع، چندبر ۲. مبهم، ابهامدار

چندشغلی، چندکاره ≠ تکشغلی، تکپیشگی

اختلاف، تفرقه، پراکندگی، اختلاف عقیده، اختلاف رای ≠ اتحاد، همدلی

۱. تاکی، تاچند، تا چهوقت ۲. تعدادی ۳. برابر، مساوی، معادل ۴. اند، اندک، بضع

آهن، پولاد

چندمنظوره، چندشغلی، چندپیشگی

۱. آمیخته، سرشته ۲. مخلوطی از چند ماده یا دارو، دارویتقویتی

۱. شهر، ماه ۲. بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه ۳. کوشک، کاخ، قصر ۴. ساختمان چند طبقه، آسمانخراش

چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه

۱. چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن ۲. دستدرازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن ۳. تجاوز کردن، تعرض کردن ۴. متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن ۵. چنگ نواختن