چشمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
چشم پوشیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اغماض کردن، نادیده گرفتن، صرفنظر کردن، گذشت کردن، چشمپوشی کردن ۲. گذشتن، رها کردن
چشم خوردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهچشمآمدن، بهنظرآمدن، دیده شدن، چشمزخمخوردن، چشمزده شدن ۲. محسوس بودن، مشخص بودن
چراغ زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. روشن وخاموش کردن (چراغ خودرو)، علامت دادن، چراغ دادن ۲. چشمک زدن، اشاره کردن
چشم زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. چشمزخمزدن، چشم کردن ۲. ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن ۳. دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یکدلدودل کردن