معنی چشم براه داشتن

جست‌وجوی مشابه

امیدوار، مترقب، متوقع، منتظر، نگران، چشمانتظار

۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه

نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشمگرداندن

آن، طرفهالعین، لحظه، لمحه

۱. اغماض کردن، نادیده گرفتن، صرفنظر کردن، گذشت کردن، چشمپوشی کردن ۲. گذشتن، رها کردن

۱. آشفته، پریشان، دلواپس، مشوش، مضطرب ۲. چشمبراه، منتظر ۳. تماشاگر، ناظر

۱. امارت، امیری، پادشاهی ۲. مربوط ومنسوب به خان ۳. چشمه، قنات ۴. برکه، حوض ۵. تالاب، باتلاق، مرداب ۶. زرخالص، طلایناب، زر ناب

چشمبهراه، منتظر

چشمبهراه، درصدد، چشمانتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده

آرزومند، چشمبهراه، متوقع، مرجو، منتظر ≠ مایوس، نومید