معنی چامیز | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. ادرار کردن، شاشیدن ۲. ریدن، غایط کردن ۳. سرگینانداختن

۱. ادرار، بول، شاش ۲. غایط ۳. سرگین

۱. آمیغ، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی ۲. الفت، امتزاج، انس، تردد، مجالست، مخالطت، مراوده، معاشرت ۳. اختلاط، تلفیق، خلط

آمیزگار، خوشمعاشرت، خوشمنش، معاشرتی ≠ مردمگریز

مقاربتی

۱. شاعر، آوازخوان ۲. چامهگو، چامهزن، آوازخوان، سرودخوان، قصیدهگو، نغمهخوان، نغمهسرا، غزلخوان ۳. قصیدهگو، قصیدهسرا، ترانهسرا، چکامهسرا

آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست

آمیزش، آمیغ، جماع، مخالطت

آمیزشکار، آمیزنده، خوشسلوک، خوشمعاشرت، معاشر، معاشرتی ≠ مردمگریز

آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن