چارهفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمان، علاج، مداوا، وید ۲. راهحل ۳. تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر ۴. تمهید، وسیله ۵. گزیر ≠ ناگزیر
چاره جستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمان کردن، علاج کردن ۲. چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن ۳. از عهده برآمدن
چاره کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. علاج کردن ۲. چاره جستن، چاره ساختن، چارهجوئی کردن، چاره اندیشیدن ۳. راهحل یافتن ۴. درمان کردن
وسیلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باعث، سبب، علت، محرک ۲. دستآویز ۳. آلت، ابزار، اسباب ۴. تدبیر، چاره، طریقه
چالفرهنگ مترادف و متضاد۱. چاله، حفره، فرورفتگی، گودال ۲. عمیق، گود ۳. آشیان، آشیانه ۴. گور (حیوانات) ۵. غاز، خرچال، مرغابی (آ)هوبره ۶. آشیانه، لانه ۷. شتربچه ۸. اسب سفید، بزپیشانیسفید
چالهمیدونیفرهنگ مترادف و متضاد۱. منسوب به محله چاله میدان ۲. لات، زورگو ۳. بیادب، بیتربیت، نافرهیخته ۴. زشت، رکیک ۵. بیادبانه، لاتمنشانه