معنی چاره جوی | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

تدبیر، چارهاندیشی، چارهگری، وسیلهسازی، وسیلهیابی، تمهیدگری، صلاحاندیشی

چارهجستن، چارهاندیشی کردن، چارهطلبیدن، راهحل جستن

چارهاندیش، چارهپژوه، چارهور، چارهگر، تمهیدگر، مدبر، علاجکننده، علاجاندیش

۱. درمان، علاج، مداوا، وید ۲. راهحل ۳. تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر ۴. تمهید، وسیله ۵. گزیر ≠ ناگزیر

چارهجویی کردن، چارهگری کردن، راهحلجستن، تدبیر کردن

چارهجویی، درمانجویی، درمانخواهی، شفاخواهی

چارهجویی کردن، چارهگری کردن، راهحلجستن، تدبیر کردن

۱. چارهجویی، مصلحتسازی، مصلحتبینی، تدبیر، سببسازی، چارهگری ≠ چارهسوزی، سببسوزی ۲. علاجگری

۱. اندیشه، فکر ۲. چارهجویی ۳. اندیشه بد کردن ۴. پنداشتن ۵. خصومت ورزیدن، دشمنی کردن ۶. چارهجویی کردن

۱. پرداخت، تادیه ۲. چارهجویی، چارهگری